گفتارهایی از شیخ ابوالحسن
خرقانی:
خدای را آنجا دیدم که خود را ندیدم
***
سفر پنج
است:
اول به پای
دوم به دل
سوم به همت
چهارم به
دیدار
پنجم در فنای نفس
***
چون نیستی خویش به
وی دهی
او نیز هستی خویش به تو دهد
***
آن کس که نماز کند و
روزه دارد
به خلق نزدیک بود
و آن کسی که فکرت کند به
خدای
***
عافیت در تنهایی
یافتم
و سلامت در خاموشی
وقتی دل سودایی میرفت به بُستانها | بیخویشتنم کردی بوی گل و ریحانها | |
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دَریدی گل | با یاد تو اُفتادم، از یاد برفت آنها | |
ای مِهر تو در دلها، وی مُهر تو بر لبها | وی شور تو در سَرها، وی سِرّ تو در جانها | |
تا عهد تو دَربَستم عهد همه بشکستم | بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمانها | |
تا خارِ غمِ عشقت، آویخته در دامن | کوته نظری باشد، رفتن به گلستانها | |
آن را که چنین دردی از پای دَراَندازد | باید که فروشوید دست از همه درمانها | |
گر در طلبت رنجی، ما را برسد، شاید | چون عشقِ حَرَم باشد، سَهلست بیابانها | |
هر تیر که در کیشاست گر بر دلِ ریش آید | ما نیز یکی باشیم از جملهی قُربانها | |
هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو | باید که سپر باشد پیش همه پیکانها | |
گویند: «مگو سعدی! چندین سخن از عشقش» | میگویم و بعد از من گویند به دورانها |